یک شعر و یک نکته (55)
یک شعر و یک نکته (55)
شعر «والا پیامدار محمد» از سیاوش کسرایی
«الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم»
<فرموده ی رسول اکرم حضرت محمد(ص)>
والا پیامدار محمد
گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند
برپا و استوار
هرگز! هرگز!
آنگاه تمثیل وار کشیدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینه، ای محمد
جا هست بیش و کم آزاده را
که تیغ کشیده است بر ستم.
بسم الله الرحمن الرحیم
این نکته را از کجا شروع کنم؟
سرآغاز نکته را این قرار می دهم که بگویم یک واژه ای که زیاد در مطبوعات رایج است و گاهی چیزی هم ارز «اختلاس» و «قاچاق» است و گاهی هم خیلی بدتر از آن ها و نزدیک به «الحاد» است، واژه ی «شبهه» است. یک جور جرم است. نمی دانم جنایت هم به حساب می آید یا نه.
همین قدر سرآغاز بس است. پیش از این، گاه و بی گاه گفته ام که ما گاهی در بررسی یک شعر خیلی مته به خشخاش می گذاریم. حالا، می خواهم در مورد این شعر سیاوش کسرایی از مته استفاده کنم. تقصیر از من نیست. خشخاش و مته اش را خودش در اختیار من و همه گذاشته است. این شعر را اغلب همه خشخاشی می بینند ولی مته ای را که همراهش است نمی بینند. شعر «والا پیامدار محمد» را کسی سروده است که اگر هم به دینی آسمانی باور داشت، این باور به گرایش مذهبی که زیربنای افکار و رفتار شخصی و حزبی اش شده باشد نشده بود. اوایل انقلاب اسلامی که فعالیّت احزاب سیاسی آزاد بود سران حزب توده برای جلب توجه مذهبی ها این طور تبلیغ و وانمود می کردند که می شود آدم مسلمانْ توده ایِ کمونیست باشد. به شعر زیر از کتاب آمریکا! آمریکا! ی سیاوش کسرایی که در همان یکی-دو سال اوایل انقلاب چند بار چاپ شد توجه کنید:
در خانواده ی ما
(روایت)
مادرک می گفت تعریفی است کار ما:
شوهرم مردی مسلمانست
دخترم اکرم که در کار کتابست و معلم در جنوب شهر
توده ای آقا!
اصغر من با تفنگ کوچکش هر شب نگهبان در خیابان ها.
هر سه اما دشمن شاهند
هر سه تا بر ضد آمریکا.
من دعاشان می کنم هر شب
کار و بار و پخت و پزشان هم
با منست اینجا.
این شعر را اگر می خواستم تحلیل کنم می گفتم که آن «ک»ی تحقیر و تصغیر چرا به «مادر» وصل است و چرا آخرِ «توده ای آقا» نشان تعجب دارد و آن «آقا» کدام آقاست و «اصغر من» یعنی چه. حالا، نگفته با همین اشاره ای که داشته ام معلوم است چی به چی و کی به کی است!
بهتر است بروم سراغ کار اصلی و نکته ی اصلی و مته را بگذارم روی خشخاش:
ای کاش این نکته به نظرم نمی رسید، که اگر به نظرم نرسیده بود جرقه ای هم نبود که آتش این نقد را روشن کند. هر چند، همان طور که «زندگانی شعله می خواهد»، نقد را هم شعله می باید. شعله اش را نکته ای باید روشنی افروز. به هر حال، به نظرم رسید و وقتی هم منطقی به نظر رسید نوشتنی شد. امیدوارم خواندنی هم باشد.نکته این است که«پیام دار» با «پیامبر» یکی نیست و در نتیجه معنی هایشان هم یکی نیست. هنگامی که صحبت از «پیامبر» می شود می خواهیم بدانیم که برنده ی پیام آن را از جانب چه کسی و برای چه کسانی می برد؛ در صورتی که، «پیامدار» کسی است که خود پیامی دارد و حاملِ پیام کسی دیگر نیست. بد نیست شعر دیگری از کتاب آمریکا! آمریکا! را تقدیم تان کنم تا ببینید بدون ابزار مناسب مته کاری نمی کنم:
یا ایُّها الرَّسول، بَلِّغ...
از رسول رنج به امام خلق
دارَمَت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود،
بر توام سلام!
آمدی، خوشامدی
پیش پای تست ای خجسته پی که خلق
می کند قیام.
با تو دست می دهند
با تو گام می نهند
با تو راه حق به روی خویش باز می کنند
با تو قبله را نماز می کنند
با تو می برند روز پر ستیزه را به شام.
برده اند
خان و مانمان به باد داده اند، کشته اند
حق ما بگیر داد ما برس
تیغ برکشیده را مکن به خیره در نیام.
حالیا که می رود سمند دولت ات، بِران
حالیا که تیغ تشنه ی تو می بُرد بزن
بخت یار و خیر پیش
قدرت تو باد پر دوام.
با تو در کنار تو
می نهم به پیش پای گمرهان چراغ
می کنم سپاه خشم را بسیج
ارتشی ز واژه های زنده می کنم به صف
گر تو یاری ام دهی
کار را
می کنم تمام.
داور من و تو، یاور تو آن خدا
شاهد تو و من این هزارْ چشم توده ها.
وای اگر که غفلتی
غفلتی و انهدام ملتی
نه، نیاید آن که دشمنان خلق را
باز بنگریم شادکام.
زاد و رود رنج
خانوار کار
افتخارنامه، نامنامه ای نداشته ست
_آن چنان که داشتند پیش ازین ستمگران_
لیکن از پس زمان ما، به یادگار
داشت خواهد از تو
هم نگاهداشت خواهد از تو نام.
........................................
تیر ماه 1358
بررسیِ کامل این شعر وقت می برد. آن نقطه چین های پایانی اش هم جای حرف دارد. ولی چند حرف در مورد این شعر و رابطه ی مفهومی برخی از واژگانش با شعر «والا پیامدار» برای این بحث کفایت می کند.
این شعر خطاب به امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران است. البته این شعر از شاعری است که برای «دکتر تقی ارانی» شعرِ «مردی بزرگ در خم این راه» و برای جمهوری سوسیایستی شوروی شعرِ «نامه به پدر بزرگ سرخ پوش من» را نوشته است. این حرف ها به کنار، سیاوش کسرایی در شعر «از رسول رنج به امام خلق» خود را رسول فرض کرده است و با آن آیه ای که به طور ناقص تلمیح وار استفاده کرده خواسته است وظیفه ی رسالتِ خودش را معرفی و با این شعر پیامش را ابلاغ کند. نخستین خطِّ شعرش نیز «دارَمَت پیام» است. خوب، رسیدیم درست به سرِ نکته. همان طور که متوجه شده اید «پیامدار» را که در آن شعر برای حضرت محمد(ص) استفاده کرده بود، حالا با ترکیبِ «دارَمَت پیام» برای خودش استفاده کرده است. در این شعر می گوید که خودش «زبان خاکیان و رسول رنج» است. بنا بر این، حرف از ابلاغ پیام خدا نیست. پیامِ قابل ابلاغ همانی است که خاکیان و اهل رنجِ بدون گنج ناگفته بر زبان او نهاده اند که بگوید.
شاید فکر کنید که خیلی دارم مته به خشخاش می گذارم، ولی باور کنید که هنوز مته به شیره ی خشخاش نرسیده تا خوب آن را جاری کند.
در حدیثی که در آغاز «والا پیامدار» آمده است، بدون توجه به صحیح یا ناصحیح بودن آن که کار امثال من نیست و متخصصین آن را بحث کرده و می کنند، با نگاه به ظاهرش به نظر می رسد شاعر به این نتیجه رسیده است که با کفر می شود حکومت کرد و با ظلم نمی شود. شاعر ظلم را مترادفبا «جور» و «ستم» گرفته و به همین دلیل است که در متن شعر این دو واژه را نیز آورده است. جالب اینجاست که معنی اصلی و جامع «ظلم» در کلام الله مجید «شرک» است و «ستم» خواه و ناخواه یکی از عواقب شرک است. کسی که حقِّ خدا را ادا نمی کند حقِّ خلق را آن گونه که خدا تعیین کرده و خواسته است ادا نخواهد کرد. کافر ممکن است مشرک نباشد و به حقیقت اسلام کافر باشد. ممکن است گاه به دلیل رفتاری مشابه با مشرک فرق چندانی نداشته باشد. آغازِ سوره ی بینه این حقیقت را آشکار می کند:
لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِوَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ[٩٨:١]
کافران اهل کتاب و مشرکان منفک نبودند تا آن که برهان و حجت برحق، بر آن ها آمد.
کافری که اهل کتاب است و برای خدا به زعم خودش شریک قایل نشده است حق مردم را تا اندازه ای بهتر رعایت می کند تا مشرکی که برای خدا شریکی همچون خودش قایل شده است و رای خود را جای رای خدا بر همه تحمیل می کند و به جای حق خدا که همان حق خلق است ترجیح می دهد حق قبیله و حزب را ادا کند. شرک همان ظلم است و منجر به هرگونه ظلمی می شود. حتا باید اعتراف کرد که هر مؤمنی هم که کاری می کند که ظلمی آشکار است اگر ایمانش ریایی نباشد دچار شرک پنهان است. با گفتنِ «لا اله الا الله» و عمل به آن باید ابتدا از شرک پرهیز کرد. توحید سرآغاز عدالت است.
درس نخستِ لقمان حکیم به فرزندش این است که از او می خواهد از شرک اجتناب کند چون شرک ظلمی عظیم است.
يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖإِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[٣١:١٣]
و هنگامى كه لقمان به پسر خود در حالى كه او را پند مىداد، گفت: اى پسرك من! به خدا شرك مورز كه به راستى شرك، ظلم بزرگى است
در آیه ی ذیل از سوره ی انعام نیز مشخص است که منظور از ظلم همان شرک است:
الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمبِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ[٦:٨٢]
كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خويش را به ستم (شرك) نيالودند، امنيت مخصوص آنهاست و هم آنان هدايت يافتگانند .
و در آیه ی ذیل از سوره ی بقره هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) از خدا می پرسد که آیا پس از او از ذریّه ی او نیز کسانی امام خواهند شد یا نه از پاسخی که می شنود متوجه می شود که ظالمین امام برگزیده ی خداوند نخواهند بود.
وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖقَالَ إِنِّيجَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖقَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي ۖقَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِيالظَّالِمِينَ[٢:١٢٤]
باز به نظر می رسد که منظور اصلی از ظالمین همان مشرکین باشد. یادمان باشد که خدا شفاعت حضرت ابراهیم برای پدر یا عمویش «آزر» را به دلیل مشرک بودنش نپذیرفت و گناه اصلی و کبیره ی او این بود که ظالم، یعنی مشرک، بود و خدا از چنین گناهی از جانب هر کسی که باشد غافل نیست و از آن نمی گذرد.
حضرت ابراهیم(ع) می گوید:
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَيَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ[١٤:٤١]
در حالی که حضرت ابراهیم(ع) باید در نظر می گرفت:
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُالظَّالِمُونَ ۚإِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُفِيهِ الْأَبْصَارُ[١٤:٤٢]
ترجمه فارسی این آیات را ننوشته ام تا ذهن خوانندگان با معادل هایی مانند «ستم» و «ستمگر» مشغول نشود.
در ادامه ی شعر «والا پیامدار» ردّ دیگری نیز وجود دارد که نشان می دهد سیاوش کسرایی چندان التفاتی به جنبه ی دینی و مذهبی پیامی که ابلاغ می شود ندارد و بیش تر به مفهوم و پیامدهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اش می نگرد و می اندیشد. (البته هر دینی لایه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادیِ مورد تعریف خود را دارد و دنبال می کند. برای یک دیندار موحد این لایه ها فرع بر توحید است.) ردّ دوم را باید زیر مفهومی که شاعر از «عبای وحدت» در نظر دارد جست و جو کرد.
معلوم است که از نظر شاعر، زیر آن عبایی که تمثیل وار برای وحدت بر سر پاکان روزگار کشیده می شود قرار نیست که وحدتِ شیعه و سنّی و یا وحدت ادیان دیده شود. از پیامبر والا، که هم خودش والاست و هم پیامش، می خواهد برای آن آزاده ای که «تیغ کشیده است بر ستم» در زیر عبایش جا بازکند، هر چند آن آزاده ممکن است از دین و مذهب نیز آزاد باشد. صفتِ «تنگ» که برای «عبا» استفاده شده است و آن «بیش و کم» که با تردید جایی برای «آزاده» در زیر آن عبا می خواهد پیدا کند جای حرف دارد، ولی، خوب، دیگر بهتر است مته را کنار بگذارم. فکر می کنم برای درآمدن از شبهه همین قدر بحث و بررسی کافی است. هر چند، بعید نیست باشند کسانی که نه تنها شبهه ای ندارند بلکه آن چنان بااطمینان در خود فرو رفته اند که با هیچ برهانی از خود در نمی آیند تا به معنایی فراتر از آنچه دم دست شان است برسند.
پاسخ به پرسش های آقای صادقی با توجه به نظرشان:
با سلام،
این روزها برای مطالعه بیش تر وقت می گذارم تا نوشتن. اگر چیزِ تازه ای به نظرم برسد مانند بررسی این شعر سیاوش کسرایی حتماً دست به قلم می شوم. در مورد این شعر باید بگویم هدف اصلی ام از بررسی آن این بود که خیلی ها ظاهرِ ظاهرِ این شعر را می فهمند. ظاهرِ ظاهر یعنی فقط جنبه ی شعاری و تبلیغی اش را. در صورتی که اگر خوب بررسی شود مشخص می شود که اگر شعری و تبلیغی هم در آن است در همان جهتی نیست که اغلب مردم می پندارند. در مورد «وحدتی» که مد نظر شاعر است نوشته ام که او به وحدت مسلمان با مسلمان ها و ادیان دیگر نمی اندیشد. او در زیر عبای وحدت به وحدتِ بین مشرک و کافر با مسلمان ها نظر دارد. تلقی او از آزادیِ پس از انقلاب اسلامی چنین توقعی را برای او به همراه داشته است.
«شبهه» هم چیزی شبیه به آن انگیزه ای است که در شما ایجاد شد تا این سؤال ها را مطرح کنید. خیلی ها دوست دارند این سرودها را بدون چنین تحلیل هایی فقط و فقط گوش کنند و این نوع بررسی ها را از بی ذوقی بدانند که ذوق دیگران را هم می کُشد.
با سپاس، نوشمند