از یک تا سیِ بیانیه ی حقوق بشر:1
از یک تا سیِ بیانیه ی حقوق بشر:1
بیانیه ی حقوق بشر با وجود این که با ماده ی یک آغاز و با ماده ی سی به پایان می رسد، بایستی با همان تذکر ماده ی سی آغاز می شد تا افراد و سا مان ها و حکومت هایی که با کوچک ترین گریزگاه و بهانه ای در پی ایجاد تبعیض و تفاوت بین انسان ها هستند، تکلیف خودشان را با مطالعه و پذیرش ماده های بعدی می دانستند. در ماده ی سی آمده است:
Article 30
Nothing in this Declaration may be interpreted as implying for any State, group or person any right to engage in any activity or to perform any act aimed at the destruction of any of the rights and freedoms set forth herein.
- مادهٔ ۳۰
در این «اعلامیه» هیچ چیز نباید به گونهای برداشت شود که برای هیچ «حکومت»، گروه یا فردی متضمن حقی برای انجام عملی به قصد از میان بردن حقوق و آزادیهای مندرج در این «اعلامیه» باشد.
ماده ی سی به همگان هشدار می دهد که مبادا با برداشت های سوگیرانه از واژه ها و یا جملاتِ این اعلامیه بر علیه حقوقی که برای همه ی انسان ها مسلم و یکسان دانسته شده است سوءاستفاده شود. معمولاً از همان واژه ی نخستِ این بیانیه می شود دهن کجی نسبت به آن را آغاز کرد. این دهن کجی علیرغم ادا و افاده ای که به همراه دارد باعثِ تغییرِ مهمی در تلفظِ واژه های کلیدی نمی شود، ولی متأسفانه می تواند باعثِ تغییر معنیِ از یک تا صدِ واژه ها و از یک تا سیِ این بیانیه شود.
در ماده ی یک تأکید می شود:
Article 1
All human beings are born free and equal in dignity and rights. They are endowed with reason and conscience and should act towards one another in a spirit of brotherhood.
- مادهٔ ۱
تمام انسانها آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانیت و وجدان به آنها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر عادلانه و برادرانه رفتار کنند.(متن انگلیسی و فارسی بیانیه از ویکی پدیا است)
منظور از «انسان» در این بیانیه همین موجودی است که همگان او را به هر وضعیتِ جسمانی و عقلانی و روانی ای که باشد با همان ظاهرِ مشهور و مشخص اش «انسان» می نامند. هیچ نقصی، نه در جسم و نه در ذهن و نه در روان، باعث نمی شود که هیچ «انسان»ی از مجموعه و جامعه ی انسان ها بیرون گذاشته شود تا جایی که مشمولِ هیچ کدام از بندهای این بیانیه نشود.
متأسفانه در کتاب حقوق اجتماعی و سیاسی در اسلام، دکتر حسین جوان آراسته در توجیهِ وجودِ «اعدام» نوشته است:
یکی از مشکلاتی که حقوق بشر معاصر با آن مواجه شده و هنوز راه برون رفتی از آن را پیدا نکرده است این است که هر موجود دو پای به ظاهر انسان را «انسان» و «بشر» فرض کرده است. ما اساساً در تعریف «بشر» هنوز به توافق نرسیده ایم. (ص110)
این آقا برای این که ثابت کند که اعدامِ بعضی از انسان ها لازم است نخست آن ها را از نوع بشر خارج می کند و در قلمرو حیوانات قرار می دهد و بعد حکم سر بریدن و سر به نیست کردن شان را امضا می کند. او می گوید:
آیا می توان جنایت کارترین، پلیدترین و خبیث ترین انسانها را که در جنایت و خباثت و درنده خویی آنان کسی تردیدی ندارد باز هم «انسان» دانست؟(ص110)
متأسفانه این آقا برای تأیید نظر خود جمله ی پایانیِ آیه ی179 سوره ی اعراف سوءاستفاده می کند که می گوید:
أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [٧:١٧٩]
آنها چون چهارپايانند بلكه گمراهترند، و آنان غافلانند.
جالب است که این استادِ حقوق عمومی بشر کاری به این ندارد که این آیه در مورد افرادی نیست که جرم و جنایتی مرتکب شده اند. ایشان حتی کاری به جنبه ی استعاری این آیه ندارد. همان شکل ظاهری اش را جدّی و به منزله ی راهکار برخورد با مجرمین محکوم به اعدام گرفته است. طبقِ برداشت ایشان از این آیه می شود مجرمان و جنایتکارانِ محکوم را در رده ی حیوانات قرار داد و با آن ها مثلِ حیوان رفتار کرد. این استاد می پرسد:
آیا ما برای حیوانات، حق حیات انسانی قائلیم؟! آیا احترام به حق حیات حیوانات مایه ی پایمالی حق حیات انسان ها نیست؟(ص110)
گویا جناب استاد فراموش کرده است که ما در نحوه ی برخوردمان با هر حیوانی، از مرغ همسایه گرفته تا شیر جنگل، اوّل از همه می خواهیم انسان بودنِ خودمان را نشان بدهیم نه حیوان بودنِ آن موجود را. ما برای خودمان در برخورد با هر موجودی حق انسان بودن قائلیم، حتی وقتی که دشمنِ طبیعی مان یک حیوان درنده ی وحشی است. تمام تلاشِ مان در برخورد با انسان های درنده خو نیز این است که از درنده خویی پرهیز کنیم و صفات انسانی مان را حفظ کنیم.
جناب دکتر به بخشِ پیشینِ این آیه توجه نکرده است و عجولانه بر اساسِ معنیِ ظاهری بخشی که از آن به عنوان سند و مدرک استفاده کرده حکم قطعی صادر کرده است. شکل کاملِ آیه ی 179 سوره اعراف این است:
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [٧:١٧٩]
همانا بسيارى از جنيان و آدميان را [گويى] براى دوزخ آفريدهايم، [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن فهم نمىكنند و چشمهايى دارند كه با آن نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آن نمىشنوند. آنها چون چهارپايانند بلكه گمراهترند، و آنان غافلانند.
در این آیه آن کسانی از قوم یهود که اهل اندیشه نبوده و به بصیرت نرسیده اند، از نظر کم کاری و ناتوانی های عقلانی و نفسانیِ ناشی از لجبازی شان به «انعام» تشبیه شده اند. تشبیه مشابهی نیز در سوره ی «جمعه» در مورد آن یهودیانی که کتاب خدا را می خوانند ولی آن را نمی فهمند و نمی پذیرند و به آن عمل نمی کنند آمده است. چنین یهودیانی به الاغی تشبیه شده اند که باری از کتاب های باارزش همچون تورات را بر پشت خود دارد، بی آن که قادر به خواندن و فهم شان باشد. فکر نمی کنم با مشاهده ی هر کسی که از دید ما شبیهِ چنین اشخاصی است اجازه داشته باشیم که بر اساس این تشبیه قرآنی پالانی بر پشت اش بگذاریم و سوارش بشویم.
با تعمیمِ «تشبیه مخالفان و مجرمان به چهارپایان» کار به اینجا ختم نمی شود که فقط جنایت کارترین و پلیدترین و خبیث ترین انسان ها «حیوان» نامیده و محکوم به اعدام شوند، بلکه راه باز می شود تا افرادی که خود را هدایت شده می بینند، با چنین برداشتی از این آیه، خیلی ها را با تفسیر خود «گمراه» بگیرند و «چهارپا» و «حیوان» بنامند و با آن ها مانند حیوان رفتار کنند. یکی از آشکارترین مصادیقِ تفسیر به رأی را می توان در این تفسیر و نتیجه گیری پس از آن دید. در این تفسیر به هیچ وجه به آیاتِ پیش از این آیه ی مورد نظر توجهی نشده است. این آیات درباره ی کسانی، مخصوصاً از قوم یهود، است که آیات الهی را، بویژه آن آیه ای را که به معرفی پیامبر اسلام(ص) و بعثت و رسالت اش اشاره می کند، بدون بررسی و تحلیل انکار و تکذیب می کنند، شباهت شان به «انعام»، که فقط تشبیهی برای رساندن مطلب است، به این دلیل است که آنان برای تکذیب آیات الهی از استدلال و تحقیق بهره ای نبرده اند.
قرار نیست که ما با حیوان نامیدن برخی از انسان ها توجیهی برای حکم اعدام شان سرهم کنیم. بعید نیست عده ای از چنین برداشتِ خطرناکی سوء استفاده کنند و کم کم به این نتیجه برسند که در واقع هیچ کسی برای کشتن هیچ حیوانی دادگاه تشکیل نمی دهد، بنابراین، بدون محاکمه هم می شود هر انسانی را که به حیوان می ماند سر بُرید و سر به نیست کرد.
این گونه تشبیه ها در قرآن مجید و کتب آسمانی دیگر کم نیست. گفتنی است که چند آیه پیش از آیه ی مورد بحث، در آیه ی 176، به موضوع بلعم باعورا پرداخته شده است که با وجود این که از حقیقتِ آیات الهی آگاهی داشت، با پیروی از هوای نفس خود و با علاقه ای که به مادیّات داشت، آن آیات را تکذیب کرد. جالب است که در این آیه امثال بلعم باعورا به سگی تشبیه شده اند که « اگر بر آن بتازى، زبان برآورد و اگر رهايش كنى باز هم زبان برآورد». اگر این استاد ظاهرِ این تشبیه را نیز خیلی جدّی گرفته باشد، بعید نیست که حکم کند که هر کسی را که خوی و خصلت اش همچون بلعم باعورا است می شود قلاده ای به گردنش انداخت و کنار سگ های دیگر گذاشت. به نظر می رسد که چنین برداشت هایی از قرآن کریم خیانت به قرآن است. در حال حاضر، حکم اعدام برخلافِ گذشته در موردِ برخی از جرائم اجرا نمی شود. اگر بخواهیم اوضاع را همچنان با تفسیر این آقا دنبال کنیم، مجبور می شویم که با معاف شدن بعضی هایشان از اعدام بازگشت شان به جمع انسان ها را بپذیریم و آن هایی را که محکوم به اعدام شده اند، تا صدور حکم عفو یا تقلیل مجازات شان همچنان «حیوان» فرض کنیم. متأسفانه اگر همین نگاه را نسبت به افرادی هم که در زندان اند داشته باشیم و زندان و قفس حیوانات از دیدِ ما یکی باشد، در همین نخستین واژه ی نخستین ماده ی این بیانیه متوقف می شویم و به واژه های «آزاد» و «برادر» و به حرف های دیگر اصلاً نمی رسیم. بنابراین، بدون رسیدن به شناختِ مشترکی از انسان و شناسه ای که برای آن داریم، از واژه های نخستِ این بیانیه نمی توانیم جلوتر برویم.
در ادامه ی ماده ی (1) به «آزادی انسان ها» در لحظه ی «زاده شدن» اشاره شده است. برجسته کردنِ «آزادی و رهایی انسان ها از هر لباس مرئی و نامرئی ای در هنگام تولّد» برای این نیست که همیشه همه ی آدم ها لختِ مادر زاد در نظر گرفته شوند انگار نه انگار که پس از تولد دارای شناسنامه و صفات و ویژگی های گوناگون می شوند، بلکه به این دلیل است که هر گاه که قرار شد حق شان ادا شود، بایستی عاری از آن چیزهایی که به تدریج به صورت ارادی یا غیرارادی به آن شخصی که بی آن ها به دنیا آمده بود افزوده شده است، دیده شوند. به عنوانِ مثال، هیچ فرد یا سازمان یا حکومتی نبایستی به دلیل وجود و مشاهده ی چنین افزودنی هایی مانع اشتغال به کار یا ادامه تحصیلِ هیچ انسانی شود.
موضوع دیگری که خودِ متن معنی واژه اش را محدود و مشخص کرده است «برابری» است. برابری انسان ها از نظر «حرمت» و «حقوق»ی است که همگی به یک اندازه دارند و در هر مکان و زمانی بایستی بدون تبعیض گذاری از سوی هر فرد و سازمان و حکومتی در نظر گرفته شود. «حرمت» در واقع به همان «شخصیّت انسانی» افراد برمی گردد. هر انسانی، بدون در نظر گرفتنِ ملیّت و نژاد و عقیده و شغل و هر خصوصیّتِ فردی دیگری از این دست، بایستی با انسانِ دیگری که خصوصیّت های دیگری دارد، از چشمِ افراد و حکومت ها در دریافت امکانات و کسب موقعیت ها برابر دیده شود. او در برابر قانون بایستی از همان حقوق طبیعی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی ای برخوردار باشد که هر انسان دیگری، حتی آن فرد خاصی که مطلوب و محبوب فرد یا سازمان یا حکومت است، برخوردار است. نبایستی مانند مزرعه ی حیوانات جورج اورول پایان کار با وجود ادعای برابری همه ی حیوانات به تبصره ای برسد که نشان بدهد که بعضی ها، مخصوصاً خوک ها، از دیگران برابرترند!
افراد و حکومت های سودجو ممکن است از واژه های «عقل» و «وجدان» نیز برداشت هایی فراتر از معنیِ ساده شان داشته باشند تا بتوانند راهی برای اعمال تبعیض بین انسان ها باز کنند. عقلانی بودن به طور ساده در موردِ موضوعی به کار می رود که بعید است دو نفر در موردِ آن چنان اختلاف نظر داشته باشند که یکی بگوید به عقل بنده اگر این کار را انجام بدهیم درست است و دیگری بگوید به عقل بنده خلاف آن را انجام بدهیم درست است. «وجدان» نیز در واقع «عقل جمعی» است. همان طور که شایسته است هر فردی در موردِ امور شخصی و خصوصی اش هر کاری را که علم و عقل می گوید بپسندد و برگزیند و انجام دهد، در امور جمعی و در ارتباط با دیگران، فرقی نمی کند که این دیگران یک نفر باشد یا هشت میلیارد نفر، بایستی کاری را بپسندد و برگزیند و انجام بدهد که عقلِ جمعی می پسندد. هر چه تعداد افراد و ملّت ها و حکومت ها بیشتر می شود، دامنه ی اعمالی که موردِ پذیرش ِ عقلِ جمعی است محدودتر می شود، چون همه بایستی با توجه به نیازهای دیگران از بخشی از خواسته های خود کوتاه بیایند. همه ی خواسته ها با توجه به معیارهایی که از نظر همگان انسانی شناخته شده است سنجیده و پذیرفته شده یا کنار گذاشته می شود. قاعده اش هم ساده است: چیزی را که به خود نمی پسندی، به دیگران نیز مپسند. در این بیانیه کاربردِ روزمره ی «وجدان» مد نظر نیست که فردی پس از انجام هر کاری، درست یا نادرست، بگوید: شما هر چه که می خواهید بگویید، بنده وجدانم راضی است. این وجدان مالِ حضرتعالی نیست که به انجام یا عدم انجام کاری راضی باشد یا نباشد. «عقلِ جمعی» است که با ساده ترین قاعده ای که عرض کردم مشخص می کند که آن کار وجداناً درست بوده است یا نادرست.
عبارت موردِ بحث انتهای ماده ی (1) عبارتی است که انگلیسی اش “in a spirit of brotherhood” است که با عبارتِ «عادلانه و برادرانه» به فارسی برگردانده شده است. معادلِ نزدیک ترش «با احساسی برادرانه یا برادروار» است. «برادری» در این جمله با برادری مذهبی و دینی و عقیدتی متفاوت است، گرچه آغاز این برادری با برادری قابیل و هابیل بوده باشد که در متون مقدس آمده است. این «برادری» در حقیقت به «همنوع بودن» و «هم مبداء و هم سرنوشت بودنِ» انسان ها برمی گردد. انسان ها از هر نظر و با هر امتیازی که از نظر جایگاه و طبقه ی اجتماعی و وضعیت اقتصادی و موقعیت سیاسی با هم فرق هایی داشته باشند، از این نظر که در این جهان هم سرنوشت اند و عاقبت کارشان یکی است و به مرگ ختم می شود با هم برابر و برادرند. هیچ امتیازی باعث هیچ تغییری در سرنوشتِ نهایی هیچ برادری نسبت به برادران دیگر در این جهان نمی شود. با این که در این بیانیه حرفی در موردِ حقوقِ آن جهانیِ این بشر زده نشده است، ولی ناگفته پیداست که آن دسته از برادران مذهبی که به رستگاری در آن دنیا باور دارند، باید بدانند که بعید است بدون آن احساس برادرانه ای که عقل می پسند و واجب می داند که آنها نیز نسبت به همه انسان ها داشته باشند، به چیزی که می خواهند برسند.
ادامه دارد