آیا دکتر علی شریعتی دروغگو بود؟(بخش ششم)
آیا دکتر علی شریعتی دروغگو بود؟(بخش ششم)
معمولاً دانشمندان جوری صحبت نمی کنند که اعتبار دانشگاهی شان را از دست بدهند. همین جناب اینشتین برای این که نشان بدهد برخلاف معادلاتِ جورج برنهارد ریمن، جهان در حال تغییر و انبساط نیست، به معادلات خود یک «ثابت کیهانی» را افزود تا تصویری از جهان عرضه کند که مطابقِ دریافت های چند هزار ساله ی بشر همچنان «ایستا» باشد. بعدها وقتی که با مشاهدات و اندازه گیری های ادوین هابل ثابت شد که جهان در حال انبساط است، اینشتین اعتراف کرد که افزودنِ «ثابت کیهانی» بزرگترین اشتباه زندگی اش بود.
اما، بزرگترین اشتباه دکتر علی شریعتی در امت و امامت چه بود؟
او در امت و امامت می گوید که با نگاهی جامعه شناسانه به مناسب ترین شکل حکومت برای هر جامعه ای، بسته به این که چه فرهنگ و آداب و سنت و اقتصادی دارد، پرداخته است. در همان ابتدای سخن اش می گوید: آنچه من می گویم مسلماً تازه هست، اگر چه ممکن است درست هم باشد. بنابراین، هر چه می گویم نظریه است و به عنوان جزم و قطع نیست، فقط به اندیشیدن دعوت می کند و همین!(ص31) با این حرف دکتر می خواهد بگوید که «اندیشیدن» پیش از تصمیم گیری برای مخالفت با نظریه اش یا حتی عمل به آن ضروری است. برای خودِ او نیز ضرورتِ اندیشیدن به چنین موضوعی «حیاتی و اجتماعی و انسانی» بوده است. می گوید:
...آنچه که در این مورد[یعنی امامت] می خواندم و می شنیدم با منطق امروز و بینش اجتماعی و حتی روح آزادیخواهی و انساندوستی سازگار نبود، تا این که یک مرتبه، مثل یک کشف، یک مکاشفه، دریچه ای به سوی یک دنیای کاملاً تازه- که برایم بیگانگی مطلق داشت- در برابرم گشوده شد. با توجه به متد تحقیق درباره ی امت و امامت بود که این دریچه باز شد و به دنیایی تازه راه یافتم، آنگاه دیدم که مسأله ی امامت که از طریق فلسفی و کلامی برایم قابل پذیرش نبود، با دید علمی جامعه شناسی سیاسی چنان شکوه پ عمق و عظمت و ضرورت حیاتی و اجتماعی و انسانی، پیدا کرد که هرگز هیچ مسأله ای در بربر من این اندازه قدرت و قاطعیت نداشته است. (ص30)
اغلب افرادی که در نقدِ امت و امامت چیزی گفته یا نوشته اند، بیشتر جانبِ احساساتِ خود و احساساتِ مردمی را که تحتِ هر شرایطِ خاصی، مانندِ اوضاع پس از انقلاب اسلامی، نظری خاصی را ابراز می کنند، بر علیه دکتر و نظریه اش موضع گرفته اند، در صورتی که خودِ دکتر سعی کرده است حرفی نزند و جوری تحلیل نکند که وجهه ی دانشگاهی اش زیر سؤال برود. او سیاسی کاری و محافظه کاری را کاملاً کنار گذاشت و فقط در چند مورد که تأثیر زیادی روی تحلیلِ اصلی اش نداشت سوگیری های خاصی را از خود نشان داد. شاید همین تعصب های خاص را که فقط برای او مثال هایی را برای شرح مطالب اش فراهم می کرد بشود بزرگترین اشتباهِ او قلمداد کرد. جالب اینجاست که مخالفانِ امت و امامت اش با سوگیری های خاص و پرداختن به نمونه هایی خاص سعی می کنند که به مقابله با نظریه ی او که جنبه ی علمی اش همان جنبه ی کلّی و عام اش است بپردازند.
دکتر، اگر قرار بود با واقع گرایی در مورد چیزی نظر بدهد، تعارف را کنار می گذاشت تا جنبه ی علمیِ نظرش تضعیف نشود؛ محضِ نمونه، در شرحِ این ادعایش که: اختلاف علمی و فکری و بحث و تحقیق هرگز کینه و تفرقه ایجاد نمی کند؛ در پاورقی نوشته است:
نظریه ی من در این باره، نه خیلی روشنفکرانه است که: "اساساً تشیع و تسنن معنی ندارد و این بحث را باید کنار گذاشت" و نه خیلی مرتجعانه یا مغرضانه که همه چیز را حتی استعمار را باید کنار گذاشت و به احیای کینه های فرقه ای و جنگ سنی-شیعه مشغول شد، بلکه در یک جمله، شعارم این است: وحدت تشیع و تسنن محال، وحدت شیعه و سنی حیاتی. (ص131)
این حرفِ دکتر با واقعیتِ قابل مشاهده و تجربه چندین و چند ساله مان خیلی جور در می آید؛ به عنوانِ مثال، وحدت سنی و شیعه را در جهاد و مقاومت در برابر صهیونیسم در حالی می بینیم که اختلاف ها و مشاجره های بین عالمان و پیروانِ این دو فرقه گاهی با شدیدترین لحن ها و تعبیرها همچنان ادامه دارد.
دکتر بدون این که بخواهد در تدریس و تعلیمِ یافته های کم بگذارد یا عمداً جوری حرف بزند که طرفدار جمع کند، هنگامی که در معرفی شکل های ممکنِ حکومت به دموکراسی می رسد، از دو نوع دموکراسی نام می برد: یک، دموکراسی آزاد. دو، دموکراسی متعهد یا هدایت شده. او شرح می دهد که هر کدام از این دموکراسی ها برای چه ملّت و مملکتی مناسب است. شرحِ این دموکراسیِ نوعِ دوم است که خیلی ها را مقابلِ او قرار داده است، زیرا آن ها ساختار کنونی را برخاسته از طرح او دانسته اند، درست همان طوری که خیلی ها تقصیر ساخت بمب اتمی و ویرانی هیروشیما و ناکازاکی را به گردنِ اینشتین انداخته اند.
با نگاهی خالی از غرض، خیلی خوب می شود دریافت که دکتر به قول خودش خیلی علمی و جامعه شناسانه پیش بینی کرده بود که اگر انقلابیونی که حکومت را به دست گرفته اند، بخواهند سوار بر امور باشند و زود عرصه را به شکست خورده ها پس ندهند یا به آنهایی که تبلیغاتشان قوی تر است وانگذارند، بایستی متعهدانه، با تعهدی نسبت به ایدئولوژی و مکتب و مرامِ خود، با ساز و کاری بسته تر رأی مردم را به سوی گزینه های محدودترِ خودی سوق بدهند. او می گوید:
این گروه متعهدند- ولو مذهبی نباشند متعهدند- که سرنوشت انقلاب را به دموکراسی رأی های بی ارزش و خریداری شده و بازیچه ی جهل و خرافه و غرض وانگذارند. متعهدند که انقلاب را پیاده کنند، رهبری کنند و به هدف هدایت کنند. متعهد از نظر جامعه شناسی می گویم، از نظر جامعه شناسی سیاسی....(ص168)
دکتر در کشف و بیانِ چنین پدیده ای مقصر نیست، همان طوری که اینشتین در دستیابی اش به فرمولی که منجر به ساخت بمب اتمی شد مقصر نبود. هر دو، با شواهد موجود و دلایل محکم، فرمولِ آنچه را که بود یا می توانست باشد بیان کرده اند. اگر آنها این قواعد را کشف و بیان نمی کردند، دیر یا زود، دانشمندانِ دیگری به همان یافته ها می رسیدند.
با دقت در جملاتِ دکتر متوجه می شویم که او همه ی جوانبِ قضیه را در نظر گرفته بود. عبارتِ «ولو مذهبی نباشند» گویای عام تر شدنِ بحثِ دکتر است. در شرحِ دکتر چیزی از جزئیاتِ نحوه ی انتخابِ اعضای شورای افرادِ انقلابی و متعهد، و نیز پیش بینی زد و بندهای احتمالی خودِ آنها با گروه های ضد انقلابی یا گروه هایی که از نظر فکری هنوز به رژیم و ساختار قدیمی، مثلاً اقتصاد سرمایه داری، وابسته اند دیده نمی شود. او از شکلِ خالص و ابتدایی قضیه سخن گفته است. ایرادِ تحلیلِ خیلی از منتقدانِ متعصب در این است که با پرداختن به خاص های خود از طرح ها و نظریه های کلّیِ دیگران ایراد بگیرند، و برعکس، در جایی که به سودشان است، با آوردنِ مثال هایی از مواردِ خاصی از دیگران به پشتیبانی از کلّیاتِ طرح و نظر خود بپردازند. مثال های دکتر نیز گاهی بین مثالِ خاص و جنبه های کلّی و عامِ قضایا در نوسان است.
چون دکتر ساختار رسمی حکومت را در نظر گرفته بود، ناچار شد به درستی، ولی برخلافِ تعریف اش از «امام»، شخص امام را در مقام رهبر و زمامدار و رئیس دولت قرار بدهد؛ در صورتی که با تعریفِ جامع تری که از امام ارائه داده بود، همیشه می توان آن فردی را امام دانست که از نظر ویژگی های لازم از دیگران سرتر بوده است. او می گوید:
امامت یک حق ذاتی است، ناشی از ماهیت شخص که منشأ آن خود امام است نه عامل خارجی "انتخاب" و نه "انتصاب"، منصوب بشود یا نشود، منتخب مردم باشد یا نباشد امام هست. چرا که دارای این فضائل است. (ص124)
منظورِ دکتر این است که «امام» را هیچ شورایی و هیچ تدبیر و برنامه ی انتخاباتی ای، نه از طریق رأی غیرمستقیمِ مردم و نه از طریق رأی مستقیم شان انتخاب و نصب نمی کند. با چنین تعریفی نمی توان جایی برای امام در حکومتِ رسمی تعیین کرد. «امامت» یک مقامِ رسمی دولتی نیست. شاید بشود گفت که امام چه در رأس حکومت باشد و چه نباشد، درست در آن سویی است که مردم یا امت اش قرار دارند، یعنی هر وقت که لازم باشد، همصدا با مردم برای احقاق حق شان در برابر حکومت و دولت می ایستد.
با این که دکتر در موردِ تبلیغاتِ «رأس»های صاحب سرمایه و قدرت برای جلب «رأی»های مردم خیلی حرف زد، ولی اشاره ای به این مطلب نکرد که امامِ حقیقی یا حتی مرجعِ تقلیدی که به بلندی قله ی دماوند است و پیشوایی وزمامداری حقِّ اوست، با چه روشی می تواند از پشت تابلوها و بیلبوردهای تبلیغاتیِ دیگران خودش را به مردم بنمایاند. در کتاب دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی، در موردِ مرجعیت پس از درگذشت آیت الله بروجردی آمده است:
به تدریج جوانان طلبه و غیرطلبه که روحیه ی مبارزه با رژیم داشتند، دور آیت الله خمینی جمع شدند. در تهران کسانی مثل آیت الله حق شناس جوان ها را با حاج آقا خمینی آشنا می کردند. آن ها مرجع تقلید خود را یافته بودند اما آیت الله رساله نداشت و در حوزه هم شهریه نمی داد. اصرار کردند که رساله بدهد و شهریه، نمی پذیرفت. می گفت هر وقت مقلد بود ما رساله می نویسیم و هر وقت پولی رسید شهریه می دهم. جوان های مبارز مدّتی به آقا سیدعبدالهادی شیرازی رجوع کردند که شش ماه بعد از دنیا رفت. عده ای نزد آیت الله کاشانی رفتند تا مرجع تقلیدشان شود گفت: «بی سوادها! تا حاج آقا روح الله در قم هست سراغ هیچ کس نروید.»
اواخر سال گروهی به آقای حکیم نامه نوشتند و پرسیدند که آیا برای رجوع از مرجعی به مرجع دیگر شجاعت در بیان حق و استقامت در مبارزه با باطل... می تواند ملاک ترجیح دادن مرجعی بر مرجع دیگر شود. آقای حکیم هم جواب داده بود این چیزها مستقیم به اعلمیت مربوط نمی شود اما می تواند باعث ترجیح شود. یکی از طرفداران مرجعیت آیت الله خمینی می گوید: «یک بار صد نفر جمع شدیم خدمت شان رفتیم گفتیم ما همه مقلد شماییم و رساله نداریم و راضی شان کردیم رساله بدهند.» (ص73)
بنابراین، مرجع تقلید برای این که خودش و مرجعیت و ارجحیت اش شناخته شود بایستی پول داشته باشد که شهریه بدهد و رساله داشته باشد تا مقلد داشته باشد تا «ولایت فقیه»اش پخش و تبلیغ شود. روشن است که امامت نیز مانند مرجعیت یک نهاد دولتی نیست که برایش بودجه ای مشخص تصویب و در پی اش وظایف و تکالیفی را تعیین کرده باشند. مرجعیت تا مستقل نباشد نمی تواند آن طور که باید و شاید منتقدِ حکومت باشد. ظاهراً تأکید دکتر روی استقلالِ امام در انتظار، مذهب اعتراض بیشتر از امت و امامت است.
ادامه دارد