مادر: زنده اش برکت، مرده اش برکت(1)
مادر: زنده اش برکت، مرده اش برکت(1)
مادرِ بیمار و ناتوان، از محبتِ مادرانه اش است که فکر می کند که زنده اش بلا است و مرده اش هم بلا!
شهریار در شعر «ای وای مادرم» چه خوب نشان داده است که مادر زنده اش برکت است و مرده اش هم برکت.
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم.
مادر موجود بد پیله ای است، این هم از محبت اش است! دوستی می گفت با این که مادرم می داند که من پزشک هستم، هر وقت می روم پیش اش، تا با همان نظر اوّل می فهمد که حالم چندان خوش نیست، درجا یک عالمه نسخه برایم می پیچد.
در عوض، وقتی خودش مریض است، نمی خواهد دست و پا گیر باشد، از این که زنده اش بلا باشد، خجالت می کشد. نمی خواهد با دردسر بمیرد مبادا مرده اش بلای جان دیگران بشود. خیلی سخت می شود به او قبولاند که، به خدا، زنده ات برکت است، مرده ات... اصلاً حرف اش را نزن!
مولانا می گوید آن چیزی که زنده اش بلا و مرده اش نیز بلاست، نَفْسِ آدم است:
رَستَم از این نفس و هوا، زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا
رَستَم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
پس، این «نَفْس» است که زنده اش سر چشمه ی کرور کرور بلا و مرده اش ریشه ی بلاهای جورواجور است. در اسلام رهبانیت جایی ندارد؛ بنابراین، کشتن نفس بی معنی است و به هیچ وجه شدنی و باورکردنی نیست. کم نبوده اند تارک دنیاهایی که ازدواج رسمی نداشته و در عوض چندین غلط اضافی داشته اند. تازه میل جنسی تنها یکی از شگردهای پایان ناپذیر نفس است. بعضی ها با این که مرتاض وار زندگی می کنند و پارسامنشانه ادعا می کنند که نفس شان را کشته و دور انداخته اند، ولی می شود حس کرد که نفس شان نیز مانند ماهی کپور در آب و در خشکی تا وقتی که زنده اند، دهانش همواره باز و همچنان دُم می زند.
«نفس»، زنده اش بلای جان کسی است که نتواند آن را مهار کند. حضرت مولانا با نفس اش چه کرده است که کف زنان و رقص کنان به خودش می بالد که از شرّش رها شده است؟ اگر از من می پرسید، می گویم که حضرتش تنها از یکی از بلایای آن جان به در برده است، آن هم نه جانِ سالمِ سالم. او در این غزل ادعا می کند که خود را از شاعری و وزن و قافیه رهانیده است، ولی شما همین یک فقره را هم باور نکنید! این خلاصیِ چند در صدی هرگز صد در صد نمی شود.
از محبت صد در صد ی مادر درصدی کم نمی شود مگر این که به دلیل ناتوانی یا به میلِ خودش باشد.
شاید پس از مطالعه ی آن وصفِ شاعرانه ی شهریارانه که اوجِ محبتِ مادرانه را نشان می داد، از این که اکنون می خواهم به موضوعِ آن تک و توک مادرانی بپردازم که ضعف و بیماری توانِ مادری شان را گرفته است یا از کم لطفی با مادری نکردن به هر بهانه ای می خواهند امروزی باشند شگفت زده شوید.
رابطه ی مادر و فرزندی با فعالیت های مادرانه یا همان مادری کردن برقرار می شود و برجا می ماند. این حرف ها که «خون سرانجام خون را می کِشد»، راه چاره ی سردی رابطه ی بین والدین و فرزندان شان نیست.
شاید مادرهای امروزی که حرفی از فمنیسم به گوش شان و بویی از زنان فمنیست به مشام شان رسیده است، به عمد از مادر شدن یا ابراز محبت مادرانه و انجام وظایف مادری شان طفره بروند، ولی مادرانی که برای بالا نگه داشتن پرچم فمینیسم برای کار در خانه و بچه داری حقوق ماهیانه نمی خواهند، فقط وجودِ ضعف جسمانی یا مشکلات روحی و روانی صعب العلاج شان باعث می شود که از ادامه و برقراری رابطه ی مادر و فرزندی ناکام بمانند..
آن مادری که به قول شهریار حتی برای مجلسِ ختم خودش هم بی کار ننشسته، درست مثل همان چیزی که علی حاتمی در فیلم مادر به تصویر کشیده است، مادری را در حقِّ خودش و فرزندانش تمام کرده است. مادری که نتواند مادری کند، به هر دلیلی، دچار بیماریِ خروج از حسّ و حال مادری است. مثلِ مادری که فرزندش را از او گرفته و دور کرده اند، مادری هم که «حسّ و رفتار مادرانه» را از خودش دور و دریغ کرده است بیمار است. چاره اش این است که این حسّ و رفتار به او بازگردد.
گاهی ایراد از خود فرزندان است که بی مادری را از همان زمانی که مادر دارند آغاز می کنند. مادرها غالباً مظلوم اند. در عادت های غلطی که در آن ها مادرها خودشان نیز یکدیگر را تحقیر و مسخره می کنند، این مظلومیت با جهالتی آمیخته شده است که شگفت انگیز است. مادرها و دخترهایی که می دانند روزی خودشان هم «مادر شوهر» و «مادر زن» و «خواهر شوهر» و «خواهر زن» خواهند شد، همچنان به گوشه و کنایه های بی دلیل به شخصیتِ حال و آینده ی خودشان ادامه می دهند. هیچ کس نمی تواند به فمنیست هایشان بفهماند که شما زن ها که می خواهید هوای همدیگر را داشته باشید و از حقّ و حقوق تان دفاع کنید، بایستی نخست از این خودزنی ها دست بردارید. تا وقتی که شما خودتان را با کنار گذاشتن «مادری» و «خواهری» خلع سلاح می کنید، همواره در برابر جنس موافق و مخالف تان شکست خورده اید. چقدر بد است که «بی مادری» و «بی خواهری» به عنوانِ شوخی ورد زبانِ مرد و زنِ بیسواد و باسواد باشد. متأسفانه همین بی مادری ها و بی خواهری ها در هنگام ازدواج از دید بعضی ها امتیاز تلقی می شود.
عجیب ترین صحنه های مجموعه ی تلویزیونی «نون خ» آن صحنه هایی است که در آن «عمو خلیل» می گوید: « من مادر ندارم!» و لحن اش جوری است که انگار انتظار دارد که مخاطب هایش به بی مادری اش بخندند. «مادر نداشتن» گریه دارد. این ادبیات با آن ادبیاتِ پروین اعتصامی که از «لذّت یک لحظه مادر داشتن» می گوید خیلی فرق دارد. گویا مردم خیلی فرق کرده اند.
بررسیِ دقیقِ نقش زن ها و مادرها در این بهترین و جامعه گراترین مجموعه ی تلویزیونیِ صدا و سیما نشان می دهد که تصاویری که به احتمالِ زیاد به طور ناخودآگاه در مورد شخصیت «زن» در داستان این فیلم کنار هم چیده شده اند تا چه اندازه بازتاب واقعیتی است که بعضی از مردها و زن ها با آگاهی در برخورد با وظیفه ی مادرانه ی زن ها از خود نشان می دهند. در بخش بعدی به طور خلاصه و فقط محض یادآوری به شخصیّت زن ها در این مجموعه می پردازم.
ادامه دارد